تاریخچه پزشکی   

دو شنبه 12 آذر 1403

پزشکی یا پیشگیری، تسکین و شفای بیماری ها یکی از قدیمی ترین حرفه ها است. از دوران باستان، درمانگران با درجات متفاوتی از دانش و مهارت سعی داشته اند تا سلامتی را به انسان ها بازگردانند یا درد و رنج بیماران و مجروحین را تسکین بدهند  تا بیماری بهبود یابد. ابتدا این کار چیزی بیش از همدردی با بیمار نبود. هزاران سال پیش نیاکان ما دانشی را که ما امروز داشتیم، نداشتند. اما امروزه دست اندرکاران پزشکی حاصل چند هزاره پیشرفت های پزشکی را در اختیار دارند تا مراقبت از بیماران را به عهده بگیرند.

شواهد مربوط به کوشش برای مراقبت از بیماران و مجروحین به پیش از تاریخ باز می گردد. جمجمه های یافته شده در اروپا و امریکای جنوبی و در شهر سوخته که در استان سیستان و بلوچستان ایران است و به چند هزار سال پیش از میلاد بر می گردد ، نشان می دهند عمل مته کاری ( سوراخ کردن یا برداشتن بخشی از استخوان جمجمه) چندان غیرمعمول نبوده است. این عمل جراحی که توسط بسیاری از مردمان اولیه، ازجمله بومیان امریکا انجام می شده، احتمالا برای آزاد کردن ارواح خبیثه انجام می شد که تصور می شد عامل بیماری هستند. با این حال در بسیاری از موارد ثابت شده که از نظر پزشکی کار درستی بوده است. باز کردن جمجمه می توانست فشار و درد ناشی از تومورهای مغزی و آسیب های وارده به سر را کاهش بدهد. در همین شهر سوخته در یکی از اجساد یک چشم مصنوعی پیدا شده است.

در واقع بسیاری از طبابت های آغازین، رابطه نزدیکی با مذاهب بدوی و خرافات داشت. بیماری ها به خشم خدایان یا ارواح شیطانی و ارواح خبیثه نسبت داده می شد. از دعا، ورد و سایر مراسم برای خوشحال کردن خدایان یا راندن شیاطین و به این ترتیب بیرون راندن بیماری استفاده می شد. با این حال مردم باستانی کاملا فاقد معرفت پزشکی معتبر نبودند. در واقع آنها از طریق مشاهده و تجربه بصیرت قابل ملاحظه ای در مورد بیماری ها و پیشگیری یا درمان آن پیدا می کردند.

مصری های باستان جزو اولین مردمانی بودند که بعضی گیاهان و داروها، ازجمله روغن کرچک، سنا و تریاک را به کار بردند. همچنین آنها استخوان های شکسته را تخته بندی و درمان می کردند که به طور قابل ملاحظه ای شبیه روش های پزشکی امروزین بود. مصری ها معروف بودند به اینکه بیماری ها را خوب تشخیص می دهند. در پاپیروس های مصری درمان بیماری ها و روش درمان آنها آمده است.

بقراط (460 - 375 پیش از میلاد) که به «پدر پزشکی» معروف است، پزشک معروفی بود که پزشکی را از بند عقاید خرافی رها ساخت و برای آنها علت های طبیعی ذکر کرد. او مخالف این عقیده رایج بود که بیماری مجازات خدایان یا نفرین شیاطین یا تسلط ارواح خبیثه است. او معتقد بود که بیماری علل طبیعی دارد. او اصلی را پایه گذاشت که سلامتی و بیماری را به چهار خلط یا مایع بدن - خون، سودا، صفرا، و بلغم - نسبت می داد. او معتقد بود که اخلاط در یک شخص سالم توازن خوبی دارند، ولی اختلال یا عدم توازن در آنها باعث بیماری می شود. در آن زمان نظریه اخلاط چهارگانه او بسیار علمی به نظر می آمد، زیرا نظریه ای را که بر مبنای علل طبیعی بود ارائه می داد. در این نظریه توسل به خدایان و ارواح دیده نمی شد. پزشکان تا آغاز قرن نوزدهم بیماری ها را بر پایه اخلاط چهارگانه تشخیص داده و درمان می کردند. پس از انقلاب هم که دکتر علفی ها و حکیم باشی ها و طبیبان سنتی زیاد شده اند، هنوز این روش منسوخ بقراط را به کار می برند.

بقراط که می دانست که بیشتر بیماری ها را نمی تواند درمان کند، تمایل به توصیه معیارهای محافظه کارانه ای مانند ورزش، استراحت و پاکیزگی داشت و برخلاف آن، برای تب که فکر می کرد به علت خون اضافی در بدن ایجاد می شود،  معیار سخت و دخالت گرایانه حجامت را توصیه می کرد. عمل حجامت (یا خون گیری) که تصور می شد اثرهای درمانی فراوانی دارد به مدت بیش از دو هزار سال به کار رفت و بدون شک مرگ بیماران بی شماری را سرعت بخشید که ممکن بود در غیر این حالت بهبود می یافتند. هم اکنون هم طبیبان اینترنتی، حکیم باشی ها، دکتر علفی ها و طبیبان سنتی آن را برای هر نوع بیماری روحی و جسمی تجویز می کنند.

امروزه بقراط بیشتر به خاطر سوگندنامه ای که به نام اوست مشهور است. این سوگند نامه توسط حرفه پزشکی به عنوان یک راهنما و روش کار به کار می رود. این سوگند نامه مانند پیمانی است که پزشکان می بندند تا همیشه دانش و قضاوت خود را در جهت منفعت بیماران به کار بگیرند و هیچگاه به آنهایی که در تیمارشان هستند آسیب یا صدمه نزنند.

یکی از آنهایی که در طب بقراطی تعلیم یافته بود، جالینوس بود (129-216 میلادی). این پزشک یونانی سفرهای زیادی کرد و مشهورترین پزشک در رم شد. اگر چه جالینوس اخلاط اربعه را پذیرفت و تفصیل داد، اما اکتشافات مهمی را هم انجام داد. او آزمایش های منظمی را روی جانوران انجام داد (ازجمله میمون ها، سگ ها، خوک ها، مارها، و شیرها) که شامل کالبدشکافی و زنده شکافی (کالبدشکافی حیوان زنده) بود. او از جسد گلادیاتورها استفاده می کرد.  جالینوس متوجه رابطه میان ساختمان و کارکرد اندام ها شده بود. برای مثال او نشان داد که قطع طناب نخاعی منجر به فلج می شود. او تشخیص می داد که قلب خون را از طریق سرخرگ ها به جریان می اندازد ولی نمی فهمید که چرا فقط در یک جهت خون را به جریان می اندازد. جالینوس مجموعه شگفت آوری از دانش پزشکی را فراهم آورد که به مدت 1600 سال دست اندرکاران پزشکی آن را رعایت می کردند. از جمله پزشکان ایرانی و عرب مانند رازی و ابوعلی سینا و جرجانی و حنین بن اسحاق. متاسفانه عقاید اشتباه او همراه با نظریات درست او برای قرن ها ادامه یافت.

سنت طب یونانی در دانشگاه های جهان اسلام هم ادامه یافت. پزشک ایرانی، زکریای رازی (251 تا 313 هجری قمری) اولین کسی بود که میان بیماری های ویروسی بسیار واگیردار مانند آبله و سرخک تفاوت گذاشت. همچنین او نیاز به بهداشت در بیمارستان ها را تشخیص داد. شاید مهم ترین پزشک در آغاز هزاره دوم، ابن سینا بود. کتاب عظیم «قانون» در طب او، یک دایره المعارف پنج جلدی شرح حال پزشکی و دستورهای درمانی، به مدت های زیادی تا قرن شانزدهم یک مرجع پزشکی مهم هم در کشورهای شرقی و هم در کشورهای غربی محسوب می شد تا اینکه پاراسلسوس به نقد آن پرداخت و آن را کنار گذاشت.

در قرون وسطی پزشکی خیلی کند پیشرفت می کرد. پزشکان قرون وسطی همچنان به نظریه های پزشکی باستانی، ازجمله نظریه اخلاط متکی بودند. آنها علایم بیماری را تجزیه و تحلیل می کردند، فضولات را بررسی می کردند و تشخیص خود را انجام می دادند. سپس ممکن بود رژیم غذایی، استراحت، خواب، ورزش، یا حمام را تجویز کنند، یا ممکن بود داروهای قی آور (داروهایی که سبب استفراغ می شوند) و ملین ها را بدهند یا بیمار را حجامت کنند. جراحان می توانستند شکستگی ها و دررفتگی ها را درمان کنند، فتق را ترمیم کنند، اندام ها را قطع کنند و چند عمل جراحی دیگر را انجام بدهند. برخی از آنها برای بی حسی، تریاک را به همراه الکل تجویز می کردند. زایمان به ماماها واگذار می شد که بیشتر به فولکلور و سنت و افسانه ها متکی بودند.

در قرون وسطی کلیساهای مسیحی تاثیری منفی بر پیشرفت پزشکی داشتند. بیماری ها را همچون جزای گناهان محسوب می کردند و شفا فقط به دعا و توبه نیاز داشت. در آن زمان هم بدن انسان مقدس شمرده می شد و کالبدشکافی آن ممنوع بود.

در زمان رنسانس بود که اروپایی ها به جای تکیه بر آموزش های جالینوس و دیگر پزشکان باستان، شروع به جست وجو برای یافتن یک پایه علمی واقعی در پزشکی کردند. پزشک فلاندری آندریاس وسالیوس از طریق کالبدشکافی اصول جدید زیادی را کشف کرد که آنها را در کتاب پر تصویر خود به نام ساختمان بدن انسان در سال 1543 میلادی منتشر کرد.

تا پیش از اواسط سال های 1800 میلادی جراحی می باید بدون بیهوشی انجام می شد. ممکن بود بیماران یک ضربه به سر، یک مقدار تریاک یا یک چتول ویسکی یا رام دریافت می کردند. در بهترین حالت، شیوه های حداقل موثر، کاهش درد بود. بنابراین بهترین جراحان آنهایی بودند که کارشان را در کمترین مدت زمان تمام می کردند. در اوایل این قرن دانشمندان امریکایی و بریتانیایی شروع به آزمایش با دو ماده بی حس کننده، گاز نیتروس اکساید و اتر - که حلال مایعی است کردند. در سال 1846 ویلیام مورتون (که مدرک پزشکی نداشت اما با یک دندانپزشک کارآموزی کرده بود) در برابر گروه زیادی از پزشکان در بیمارستان عمومی ماساچوست در بوستون بیهوشی با اتر را در یک بیمار برای برداشتن یک غده از گردنش با عمل جراحی به نمایش گذاشت. این عمل بسیار موفقیت آمیز و برای بیمار بدون درد بود. خبر این دستاورد به سرعت منتشر شد و به زودی دندانپزشکان و جراحان در هر دو سوی اقیانوس اطلس از بیهوشی استفاده می کردند. در سال 1847 کلروفرم معرفی شد و بیهوشی انتخابی شد.

به طور قطع یکی از مهم ترین پیشرفت های قرن نوزدهم ارائه و پذیرش «نظریه میکروبی بیماری ها» بود. در سال های 1840 ایگناس زملوایس پزشک جوانی که در بیمارستانی در وین کار می کرد تشخیص داد که پزشکانی که کالبد شکافی می کردند و بعد نوزادان را به دنیا می آوردند، عامل اشاعه تب پس از زایمان بودند که اغلب باعث عفونت اندام های تولید مثل می شد. پس از اینکه زملوایس دستور داد که پزشکان پیش از وارد شدن به بخش زایمان دست های شان را با محلول هیپوکلریت و کلرور کلسیم بشویند، مرگ های ناشی از تب پس از زایمان کاهش یافت.

لویی پاستور، شیمیدان و میکروب شناس فرانسوی، ابتدا با مطالعه تخمیر آبجو، شراب و شیر از موجودات ذره بینی اطلاع پیدا کرد. او به بررسی بیماری های عفونی در حیوانات مزرعه ادامه داد و واکسن هایی را بر علیه سیاه زخم در گوسفند، باد سرخ در خوک و وبای مرغ خانگی تهیه کرد. سرانجام پاستور توجهش را به هاری در انسان معطوف کرد. دستاورد بزرگ او تهیه واکسنی علیه عفونت ویروسی همیشه کشنده ناشی از گاز گرفتن جانوران هار بود. در سال 1885 به پاستور اصرار شد که واکسن تجربی اش را که فقط در سگ ها آزمایش شده بود ، به یک پسر جوان بدهد که بارها توسط یک سگ هار گاز گرفته شده بود. او ردیفی از 13 آمپول روزانه را که به طور افزایشی کشنده تر می شد و از طناب نخاعی یک خرگوش هار به دست آمده بود به او تزریق کرد. این کودک درمان طولانی و دردناکی را تحمل کرد، اما به طور کامل بهبود یافت.

پزشک آلمانی رابرت کخ کشف کرد که هاگ های خفته سیاه زخم می توانند سال ها در خون گوسفند زنده بمانند و در تحت شرایط مناسب به شکل موجودات عفونت زا درآیند که همه گیری مرگبار سیاه زخم را ایجاد می کرد. در سال 1876 او یافته هایش را درباره بیماری سیاه زخم در آلمان، به پزشکان عرضه داشت.  رابرت کخ باکتری عامل سل (1882) و وبای انسان (1883) را کشف کرد و پژوهش های بنیادینی را در مورد جذام، طاعون و مالاریا انجام داد.

کشف سالوارسان، اولین داروی موثر بر علیه سیفلیس، توسط پل ارلیخ در سال 1910 دوران دارو درمانی ضدمیکروبی جدیدی را آغاز کرد. داروهای سولفامیدی که محافظت نیرومندی را علیه استرپتوکوکسی و باکتری های دیگر فراهم می آورد در سال های 1930 به کار رفت. در سال 1938 ارنست چین و هوارد فلوری موفق شدند که پنی سیلین را که آلکساندر فلمینگ 10 سال پیش از آن در قارچ پنی سیلیوم کشف کرده بود، سنتز کرده و خالص کنند. محصول آنها، آنتی بیوتیک گسترده طیف پنی سیلین هنوز هم به طور وسیعی امروزه به کار می رود. در سال 1948 سلمان واکسمن استرپتومیسین را کشف کرد، آنتی بیوتیک نیرومندی که به کنترل بیماری سل منتهی شد.

در اوایل سال های 1920 دو پژوهشگر به نام های فردریک بنتینگ و چارلز بست، هورمون انسولین را جدا کردند و از آن برای نجات جان افراد جوانی استفاده کردند که دچار مرض قند بودند. در آن زمان مرض قند بیشتر کودکان و نوجوانان را مبتلا می کرد، زیرا بدن آنها انسولین را تولید نمی کرد و آنها می مردند. مدت کوتاهی پس از این پیروزی، کارخانه الی لیلی شروع به تولید انسولین خوک و گاو در مقیاس انبوه کرد و کمک کرد تا مرض قند (که اکنون نوع یک نامیده می شود) از یک بیماری کشنده به یک بیماری قابل کنترل درآید که امکان می داد افراد جوان به سن بلوغ برسند. در پایان قرن بیستم مرض قند نوع 2 (که در آن بدن نمی تواند انسولینی که تولید می کند را به طور کامل به کار بگیرد) به یک خطر بهداشت عمومی در مقیاس همه گیری ها تبدیل شده بود. در سراسر جهان 8/3 میلیون نفر از عوارض حاصل از آن می مردند. حالا تصور کنید که امروزه بعضی ها که برای مرض قند حجامت را تجویز می کنند، چقدر از دانش زمان و بیماری شناسی حجامت به دور هستند و با طبابت خود چه آسیبی به جامعه می زنند .

ریشه کن کردن آبله، یکی از مرگبارترین و ناتوان کننده ترین بلاهایی که جهان تاکنون شناخته است، نماینده یکی از بزرگ ترین دستاوردهای طب نوین، دانش و بهداشت عمومی است. ادوارد جنر واکسن ضدآبله را در سال 1796 تهیه کرد. به علت واکسیناسیون گسترده آبله در اروپا، امریکای شمالی، استرالیا، و نیوزیلند تا سال 1950 و در امریکای جنوبی و امریکای مرکزی تا سال 1959 از میان رفت. در سال 1967 سازمان بهداشت جهانی مبارزه ای را برای از میان بردن این بیماری به راه انداخت که هنوز هم سالانه 15 میلیون نفر را در 31 کشور مبتلا می کرد. 10 سال بعد آخرین مورد آبله در یک جوان سومالیایی در سال 1980 تشخیص داده شد و در سال 1980 سازمان بهداشت جهانی اعلام کرد که آبله از کل جهان ریشه کن شده است. از آنجایی که انسان ها فقط منبع طبیعی ویروس آبله بودند، به محض اینکه آبله از میان رفت، دیگر لازم نبود تا افراد بر ضد آن واکسن بزنند. تنها نمونه های این ویروس در آزمایشگاه های به شدت حفاظت شده نگهداری می شوند. دیگر مانند زمان کودکی من مادران برای درمان آبله دعا نمی کردند و به تدریج تعداد افراد آبله رو کاهش یافت.

آلبرت سابین با استفاده از پژوهش های جوناس سالک در سال 1960 یک واکسن خوراکی فلج اطفال تهیه کرد. در سال 1988 یک کوشش جهانی برای ریشه کن کردن فلج اطفال شروع شد که در آن زمان در حدود 350 هزار کودک در 125 کشور در پنج قاره جهان همه ساله توسط این بیماری ویروسی به شدت واگیر که به دستگاه عصبی حمله می کرد، فلج می شدند. تا سال 1999 تعداد موارد ابتلا 99 درصد کاهش یافته بود، و تا پایان سال 2006 فقط 5 کشور- هندوستان، نیجریه، پاکستان و افغانستان- هنوز هم فلج اطفال بومی (انتقال بدون وقفه ویروس وحشی فلج اطفال) را داشتند. کوشش های مداوم تعداد موارد ابتلا را در سال 2012 به فقط 222 مورد کاهش داد و کوشش های مجریان آن ( سازمان بهداشت جهانی ، مرکز کنترل بیماری ها در امریکا و روتاری بین المللی ) ابراز اطمینان کردند که تا سال 2018 می توان به یک جهان بدون فلج اطفال دسترسی یافت.

با توجه به این کوشش ها و این آمارهای دقیق، به سخن یاوه آنهایی که واکسیناسیون را منع می کنند، چه باید گفت.

در اوایل سال های 1980 جهان پیدایش بیماری جدید و کشنده سندروم نقص ایمنی اکتسابی (ایدز) را دید که توسط ویروس نقص ایمنی انسانی (HIV ) ایجاد می شود. همان طور که توسط دانشمندانی چون لوک مونتانیه، فرانسوا بارر سینوسی و هارالد زور هازن در اوایل سال های 1980 شناسایی شد و به سرعت به یک همه گیری جهانی تبدیل شد. به علت تهیه داروها، تا اواسط 1990  ایدز در کشورهای ثروتمند دیگر یک محکومیت به مرگ نبود. با این حال، همه گیری در کشورهای فقیر ویرانی به بار آورد. در سال 2001  بیش از 28 میلیون نفر در آفریقای زیر صحرا با ایدز زندگی می کردند، ولی کمتر از 40 هزار نفر به دارو درمانی دسترسی داشتند. در همان زمان، بیشتر مناطق آفریقا و بسیاری از کشورهای در حال توسعه به طور عمیقی دچار مالاریا و سل بودند. این سه بیماری همه گیر سالانه بیش از 6 میلیون نفر را می کشت.

در سال 1953 فرانسیس کریک، دانش آموخته بریتانیایی و جیمز واتسون پژوهشگر امریکایی با استفاده از پژوهش های فیزیکدان بریتانیایی روزالیند فرانکلین ساختمان مارپیچ دوتایی اسید داوکسی ریبونوکلئیک اسید ( DNA ) را شناسایی کردند. کشفی که به توضیح شیوه انتقال اطلاعات ژنتیکی یاری رساند. به طور دقیق 50 سال بعد پروژه ژنوم انسانی، به سرپرستی فرانسیس کالینز و کرگ ونتر متخصص ژنتیک، به پایان رسید. همکاری بین المللی 13 ساله بیش از 2800 پژوهشگر ، یکی از بی پرواترین کوشش های علمی در تاریخ ، همه ژن های انسان را شناسایی کرد ( حدود 22 هزار ژن ) و 3 میلیارد جفت ردیف باز شیمیایی که DNA  انسان را می سازد، تعیین کرد. اطلاعات ژنتیکی که این پروژه فراهم آورد پژوهشگران را قادر ساخته است تا خطاهای ژن ها را که عامل بیماری می شوند یا در آن سهم دارند به طور دقیق مشخص کنند. در آینده با داشتن این ابزارها برای شناخت ساختار ژنتیک دقیق افراد، پزشکان قادر خواهند بود تا یک پزشکی واقعا مختص شخص را ارائه بدهند.

همین طور که می بینید پزشکی اندک اندک، با نظریه سازی و آزمایش و تجربه علمی پیشرفت کرد و برای درمان بیماری ها به متون پزشکی و مردان بزرگ گذشته رجوع نکرد و اگر رجوع کرد، نظریات آنها را با محک تجربه سنجید و به کار برد. این نمونه هایی از صدها هزار کشف کوچک و بزرگ پزشکی بود که به طور خلاصه آمد.

تاریخ پزشکی فقط در مورد بیماری ها، شفا و پیشگیری نیست. افراد بی شماری در همه زمینه ها و با علایق بسیار متفاوت که بر پایه پژوهش های پیشینیان بنا نهادند به پیشرفت حرفه پزشکی یاری رساندند. بدون کار خستگی ناپذیر کسانی که گفته شد و افراد بی شمار دیگری که زندگی شان را صرف مراقبت از کسانی کردند که به مراقبت پزشکی نیاز داشتند انواع درمان هایی که امروز مردم از آن استفاده می کنند و امکاناتی که در مرزهای پژوهش های پزشکی پیوسته رهگشایی می کنند ، نمی توانست وجود داشته باشد.

با مطالعه تاریخ پزشکی می آموزیم که چگونه انسان گام به گام به روش آزمون و خطا بر معرفت خویش می افزاید و سطر به سطر از کتاب طبیعت رازگشایی می کند. می بینیم که هر آزمایشی آزمایش دیگری را به دنبال دارد تا یک فرضیه را تایید یا رد کند. به تدریج حقیقت علمی آشکار می شود و پزشکان آن را می پذیرند و به اجماع می رسند.

می آموزیم که چگونه تاثیرگذاران اولیه پزشکی مانند بقراط، جالینوس، رازی و ابن سینا طولانی ترین تاثیر را در پزشکی داشته اند و می بینیم چگونه نظریه ها و روش های آنان به تدریج اصلاح شده، تغییریافته یا رد شده است. به طوری که اگر آنها به پزشکی امروزین نظر کنند و ببینند که کوششی را که آنها آغاز کردند چه تغییر عظیمی یافته است، انگشت حیرت به دندان می گیرند. شاید هم به پاس این موفقیت بزرگ لبخند بزنند. اما این موضوع به هیچ وجه از قدر و ارزش آنها نمی کاهد. ما باید سپاسگزار آنان باشیم. هر پیشگام بر شانه پیشگام دیگر گام گذاشته و بالا رفته است تا بنای عظیم پزشکی نوین را بسازد.  چه نظریات و روش های درمانی و دارویی او را قبول داشته باشد، اصلاح کرده باشد، یا رد کرده باشد. بدون درک و فهم دانش پزشکان پیشین، دانش پزشکی به پیش نمی رفت.

می آموزیم که پزشکان اولیه ای چون بقراط و جالینوس و رازی و ابن سینا چگونه با شمع کوچکی که در تاریکی برافروخته بودند در تاریکی جهل راه را نشان می دادند و چگونه پزشکان بعدی با شمع های دیگری که خود برافروخته بودند راه را روشن تر و نمایان تر کردند. به طوری که با افزایش این شمع ها طی قرون متوالی اکنون ما در مسیری کاملا روشن گام بر می داریم.

می آموزیم که چگونه وسالیوس پس از تشریح تعداد زیادی انسان و دریافتن اینکه کالبدشناسی جالینوس و ابن سینا اشتباه است، چون از روی بدن جانوران استفاده شده است و نه انسان، به اهمیت مشاهده و آزمایش در پزشکی می رسد و نقل قول کورکورانه گفته های بزرگان پزشکی گذشته را به کناری می نهد. اما این نقد نظریه ها و روش های درمانی پزشکان گذشته و پذیرش نظریه های جدید به آسانی به دست نیامد. بسیاری از این پیشگامان در ابتدا مسخره شدند و مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. مارچلو مالپیگی به خاطر پژوهش هایش روی بافت های گیاهان و جانوران با مخالفت روبه رو شد. خانه اش سوزانده و ابزارها و میکروسکوپش خرد شد و مقالات، کتاب ها و دست نوشته هایش نابود شد. حتی در آغاز قرن بیستم در کشور امریکا کسانی مانند مارگارت سنگر ، پیشگام بهداشت مادر و نوزاد و تنظیم خانواده ، به خاطر توزیع بروشورهایی که تنظیم خانواده و محدودیت تعداد فرزندان را تبلیغ می کرد، بازداشت شد و پس از ایجاد اولین کلینیک پیشگیری از بارداری به زندان افتاد.

همه اینها به خاطر سنت گرایانی بود که به اندیشه های گذشتگان در زمینه پزشکی اهمیت می دادند و کلام آنها را آخرین سند می دانستند. در حالی که پزشکی بر مبنای مشاهده و آزمایش و تجربه علمی پیش می رود نه قول و گفتار و نوشته های بزرگان پیشین.

ما از مطالعه تاریخ پزشکی می آموزیم که پزشکان در قرون گذشته چه عمر کوتاهی داشتند و در اثر ابتلا به بیماری های ساده ای فوت می کردند که اکنون همه این بیماری ها درمان پذیرند. به خاطر کوشش های مداوم همه آنها بود که طی قرون اخیر میانگین متوسط عمر، نه تنها پزشکان، بلکه کل جوامع انسانی افزایش یافته است. توجه داشته باشیم که ابن سینا فقط 57 سال عمر کرد و احتمالا در اثر سرطان روده یا زخم روده درگذشت که به سادگی قابل درمان بود. رنه تئوفیل هیاسینت لاینک، مخترع گوشی پزشکی در سن 45 سالگی در اثر بیماری سل ، همان بیماری که سعی در شناختن آن داشت، درگذشت. جان اسنو، پدر همه گیرشناسی، در 45 سالگی درگذشت. حتی در آغاز قرن بیستم کسی مانند والتر رید در اثر جراحی ساده ای مانند برداشتن آپاندیس در سن 51 سالگی جان خویش را از دست داد.

در سیر تاریخ پزشکی موانع زیادی برای آموزش زنان در حرفه پزشکی وجود داشت و زنان را لایق این شغل مردانه نمی دانستند و از آموختن پزشکی منع می شدند و در مدارس و دانشکده های پزشکی پذیرفته نمی شدند. زیرا معتقد بودند که آنها استعداد کافی به اندازه مردان ندارند. حتی تا دهه های اول قرن بیستم میلادی بسیاری از دانشگاه های امریکا مانند دانشگاه هاروارد زنان را برای تحصیل پزشکی نمی پذیرفتند. آنها باید به طور خصوصی پیش پزشکان دلسوز آموزش های اولیه را می دیدند و آنهایی که به طور تصادفی و از بخت خوش در دانشکده ای که همه مرد بودند پذیرفته می شدند، مانند الیزابت بلاک ول پزشک امریکایی، مورد تمسخر و آزار و اذیت قرار می گرفتند و با این حال او در بین همه آن مردان، شاگرد اول کلاس خود شد و مجبور شدند در کارهای پزشکی با او مشورت کنند. اولین زنی که توانست به تحصیل پزشکی بپردازد یا اولین زنی که به جراحی پرداخت، نام شان در تاریخ ثبت شد ، چون آنها سنت گذشتگان را شکستند و راه را برای زنان آینده هموار کردند. با شکستن این سنت قدیمی بود که اکنون زنان را در میان برندگان جوایز نوبل پزشکی هم می بینیم.

 

کسانی مانند پاستور، کخ، لیستر، زملوایس و هنله کوشش بسیار کردند تا نشان بدهند که عفونت ها از موجودات ذره بینی ریزی سرچشمه می گیرد و سعی کردند با ضدعفونی کردن و جلوگیری از آلودگی ها بیماران را محافظت کنند. به جراحان توصیه می کردند که با دست های آلوده و کثیف جراحی نکنند و به زخم ها دست نزنند. کاری که امروزه برای ما بدیهی محسوب می شود. در حالی که بسیاری از پزشکان و جراحان آن زمان این نظریه را قبول نداشتند و با آن مخالفت می کردند.

در برابر نظریات انقلابی درست و کوشش هایی که برای کشف ساختمان بدن انسان و شناخت بیماری ها انجام می شد، نظریاتی هم ابراز می شد که بعدها رد شد. نظریه اخلاط اربعه و نظریه امزاج چهارگانه یونانیان و رومی ها که به جهان اسلام هم وارد شد، با کشف میکروب ها و ویروس ها به کلی رد شد. معلوم شد که بسیاری از بیماری ها در اثر موجودات ذره بینی ایجاد می شود و نه برهم خوردن تنظیم اخلاط و نوع مزاج ها. ویلیام آسلر، معروف ترین پزشک اوایل قرن بیستم می گفت که امکان ندارد که بتوان شکم انسان را باز کرد. اما با ابداع داروهای بیهوشی، ضد درد، ضد عفونت، نه تنها شکم انسان باز شد، بلکه تعویض و پیوند اندام هایی مانند قلب و کبد ممکن شد.

همه این دستاوردها به آسانی به دست نیامد. دانشمندان با کار آهسته و پیوسته و با مشاهده دقیق و آزمایش فرضیه ها و نظریه ها و تکرار مجدد آنها به تدریج علت بیماری ها را شناختند و روش درمان آنها را پیدا کردند. به تدریج پزشکی از حالت حدس و گمان و روش های بیهوده و خطرناک به پزشکی مبتنی بر مدرک و شواهد تجربی تغییر یافت. به این ترتیب طب نوین از دل طب سنتی درآمد که بیش از آنکه بر پایه گفته ها، نظریه ها و روش های درمانی پزشکان معروف گذشته باشد، بر مبنای مدارک و شواهد تجربی بود. پزشکان به تدریج یاد گرفتند که به جای آموزش نظریه های پزشکان گذشته که زنان یک دنده کمتر از مردان دارند، با کالبد شکافی مردان و زنان و مقایسه دنده های آنان عملا نشان بدهند که این نظریه نادرست است.

نظری به تاریخ پزشکی نشان می دهد که هر چه جلوتر می رویم شناخت انسان از بدن خویش و به طور عام جهان زیست شناختی پیچیده تر می شود و واژگان به کار رفته تخصصی تر می شود. به تدریج از سطح ظاهری انسان و اندام ها به عمق کالبدشناسی بدن می رود، به سطح سلولی، ژن ها، هورمون ها و گیرنده ها و سپس سطح مولکولی می رود. در طب نوین نظریه های زیادی وجود دارد که به طور تجربی ثابت شده است، مانند نظریه اتمی، نظریه سلولی، نظریه گردش خون، نظریه مغز مرکز تفکر، نظریه میکروبی، نظریه انگلی، نظریه قارچی، نظریه ویروسی، نظریه ژنتیک، نظریه روش توارث. و اینکه جهان از 118 عنصر ساخته شده است و نه از چهار عنصر.

در طب نوین بیماری های عفونی از جمله طاعون، آنفلوآنزا، وبا و تیفوس، به واسطه میکروارگانیسم ها ایجاد می شوند و انتقال می یابند نه به علت برهم خوردن تعادل اخلاط یا نوع مزاج شخص آن چنان که این روزها حکیم باشی ها و دکتر علفی ها تبلیغ می کنند.

آنچه درباره دانش پزشکی در این دو 2 هزار و 500 سال دانسته ایم در مقایسه با آنچه در 2 هزار و 500 سال بعدی خواهیم دانست، اندک است. پس این کوشش همچنان ادامه خواهد یافت و راه درازی در پیش داریم.

پزشکان آینده چکار خواهند کرد؟ در مورد پیشرفت آینده پزشکی هیچ حدسی نمی توانیم بزنیم، جز اینکه پر از شگفتی خواهد بود. اما با نگاهی به گذشته پزشکی می توانیم حدس بزنیم که دانش پزشکی آنها بسیار بیشتر، دقیق تر و بهتر از ما خواهد بود.